امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

سفره هفت سین

اینجا می خوام دو تا از عکس های امسالب بچه ها رو با سفره هفت سین در قرنطینه بذارم ضمن اینکه از امیر محمد می خوام هر چی دوست داره اینجا بنویسه به عنوان اولین قدم در تحویل گرفتن وبلاگش در آینده ای نه چندان دور         خوب میریم که داشته باشیم دلنوشته امیرمحمد رو به نام خدا سلام به همه گی من امیرمحمدهستم 9سالمه وکلاس سوم هستم الان ساعت 4نیمه شب بابام خواب منو مامانم داریم وبلاگ نویسی میکنیم. خیلی به جانوران علاقه دارم . الان داره بارون میاد. مرگ بر کرونا با تشکر از بیانات گهر بار امیرمحمد اینم عکس پسرم همین الان یهویی   ...
11 فروردين 1399

کرونا: فرصت ها و تهدیدها

نمی دونم چند وقته به این وبلاگ سر نزدم. نمی دونم چند روز و چند ماه و بعد از عدد رند تولدم گذشته، تقویم و ساعت وزاری سمت چپ و راست منن واسه تمایز زمان. عید 99 هم رسید. امیر محمد از شش ماه قبل از عید سوال صبحگاهیش قبل از برخاستن از رختخواب و آماده شدن برای مدرسه این بود" چند روز دیگه عید میشه؟" منتظر ماهی قرمز و جوجه رنگی و دید و بازدید بود و خیلی چیزای دیگه که اگر چه به زبون نمیاورد اما لبخندش در حالت بسته بودن پر از آرامش چشمامش اینو جار میزد که قند تو دلش آب شده. و بعد از زمزمه ورود این مهمان ناخوانده و منفور به کشورمون عید رو از یاد برد و مدتی بعد از جدی شدن قرنطینه بقول خودش حس یک زندانی در سلول انفرادی گلوش رو فشار میده. تا ...
10 فروردين 1399
1